روز ها سپری می شد و من هرروز افسرده تر و افسرده تر می شدم تا جایی که دیگه از خونه ی کوچولو و خوشگلم بیرون نمیومدم حتی دیگه با افرادی که به خونه رفت وآمد می کردند کاری نداشتم مامان وبابا هم از دیدن افسردگی من ناراحت می شدند و هر بار که دلیل ناراحتی من که همون رفتن محمد برای تحصیل به شهر دیگه بود رو می شنیدن انگاری داغشون دوباره تازه میشد آخه می دونین اون پسر خوب ودوست داشتنی ای بود و هممون خیلی دوسش داشتیم اون روز وقتی می خواست ما رو ترک کنه با من بازی کرد ومن رو بوسید وازم خواست تا در نبودنش ناراحت نباشم اما مگه میشد من با محمدکوچولو بزرگ شده بودم و تحمل 1 لحظه دوریش رو نداشتم در نتیجه هر روز افسرده تر از دیروز می شدم عکس اون تنها دل خوشی من بود روزها به سرعت سپری می شد فکر می کردم دیگه منو دوست نداره اما اون هر وقت تلفن می کرد حال منو از اهالی منزل می پرسید دیگه میلی به غذا خوردن نداشتم این ماه هم مثل همه ی ماه ها سپری شد آخر ماه بود که دوباره صدای انداختن چیزی در خانه توجه منو جلب کرد .به طرف در رفتم وای دوباره همون کتابچه های تبلیغاتی که هیچ کدومشون به درد نمی خوره در هر حال به دهن گرفتم و بردم برای مامان اون هم ازم تشکر کرد وبازش کرد و شروع کرد به خوندن که انگار چیزی نظرش رو جلب کرد تلفن رو برداشت وبا جایی تماس گرفت وقتی تلفن ر و قطع کرد رازی وخوشحال لباس هاشو پوشید و در ماشین رو باز کرد ومنو صدا زد .حتما دوباره باید راهی این دامپزشکی های به درد نخور می رفتیم .اتومبیل جلوی در ساختمونی ایستاد وبا هم پیاده شدیم داخل مطب که رفتیم متوجه پسری شدم که خیلی مهربون بود وبا خوش رویی از من ومامان استقبال کرد وبه اتاقی رفتیم که یه عالمه حیوونای خونگی خوشگل اونجا بودن مامان یکی از اون کوچولو های شیطون رو انتخاب کرد وبا خودمون به منزل بردیم توی ماشین اهمیتی به اون کوچولوی
خوشگل نداشتم ولی وقتی به خونه رسیدیم وبا هم همخونه شدیم توجهم به اون جلب شد کم کم شروع به بازی کردن با هم کردیم روحیه ی من بهتر شده بود دلم می خواست از آقای دکتر مهربون به خاطرپیشنهادش تشکر کنم آخه می دونین اون با همه ی دامپزشکا فرق می کنه اون واقعا حیوون ها رو دوست داره ...خلاصه من دوباره شدم همون سگ شیطون وسر حال و از دوست جدیدم هم خیلی خوشم می یاد ...اگه شما هم قصد خرید حیوونه خوب و قشنگی دارید حتما مثل مامان من به پرشیا دام بین الملل مراجعه کنید ...با عرض شرمندگی باید برم چون دوست قشنگم صدا می کنه . خداحافظ
نویسنده : صدف ترهنده